محل تبلیغات شما

از آخرین باری که در چنل را هم تخته کرده ام و هیچ جایی دست به نوشتن نبرده ام دوهفته ای می گذرد![ویرایش: قرار بر این بوده که دوهفته بعد از تعطیلی ثبت بشود!]
از آخرین باری که او به من توصیه کرد که اگر خواستم جایی بنویسم هر دوهفته یک بار در وبلاگ باشد!
به نظر مقصود او روز های بعد از آزمون بود
اما راستش من این متن را همان شب نوشتم! :)
همان شب در صفحه ی یادداشت گوشی
همان شبی که به زیر پتو خزیده بودم و در حالی که عرق از پیشانی ام می ریخت به صدای باران تندی که می آمد گوش میکردم و این ها را تایپ میکردم!
احتمالا طی دو هفته ی گذشته یا شاید دوهفته ی بعد اتفاقات زیادی رخ داده یا رخ بدهد!
طبیعتا الان از روزگار آن موقع خبری ندارم اما از روز های الان اگر بخواهم بگویم
راستش همه چیز وحشتناک است!
خبر ویروس همانند بمبی همه جا را پر کرده است
از آن گذشته ترسی که از آینده دارم همیشه همراهم است و حتی از ترس ویروس هم کشنده تر خواهد بود!
طی چند روز گذشته بیشتر از همیشه اشک ریخته ام
بیشتر از همیشه غصه دار بوده ام
و بیشتر از همیشه ضعف درونی ای که من را رنج می دهد بر من غلبه کرده بود!
آه امان از این بغضِ خانمان سوز!
با خودم عهد میبندم قوی باشم و در آخر به این نتیجه در باره ی خود میرسم که قوی بودن چه کار طاقت فرسایی است!
و لعنت میفرستم به بغض هایی که ناگهان معلوم نیست از کدامین ناکجا آباد سر در میاورند!
سرتان را درد نیاورم!
نمیدانم دوهفته ی آینده که این یادداشت منتشر شده بود در چه وضعیتی هستم!
از وضع زندگی و درس راضی هستم یا خیر
اصلا زنده هستم؟
دیگر نمیدانم که فی الحال باید از چه بگویم!
اما در همین روزگاری که کمتر از دوازده ساعت از تعطیلیِ چنل می گذرد
[ویرایش: طاقتی نداشت و چنل را دوباره راه انداخت]
دلم برای نوشتن تنگ شده!
و چه عذابی است هنگامی که آدمی می خواهد عادت هایش را ترک کند!
آن هم عادتی که چندین سال است همراه اوست
عادت به نوشتن
نمیدانم!
شاید هم دلم بخواهد همین فردا این پست را بدون هیچ ویرایشی منتشر کنم و خیال خود را راحت کنم که درهرحال حرف هایی را به سمع و نظر دیگران رسانده ام!
اما باز هم در تلاش هستم که به سخن " او " گوش فرا دهم و انسان خوبی شوم! :)
روزهای سختی در گذر است
روزهایی که باید برایشان دست به دعا برداشت!
دعا برای پایانی زیبا!
آیا به راستی یک پایان زیبا کافیست؟
پایان زیبا کافیست درحالی که بشود سرآغازِ زیبایی ای دیگر.!
به آن روز هایی که
روزهایی که حتی تصورشان هم لبخند بر لب آدمی می نشاند! :)
از آن روز ها برایتان بگویم؟
آن روز های خوشی که من و
اما نه!
برای نوشتن از روز های خوب دیر نمی شود
بگذارید در حال دست رویاهایم را بگیرم و با هم چند قدمی دور شویم از احوالات دنیا.!
باران دیوانه وار تر می بارد!
می شود تمام زشتی ها را با خود بشوید و ببرد؟
می شود درمانی باشد بر سر تمامیِ غم ها؟
به راستی که آدمی چیست
سراسر درد و رنج و تلاش
تلاش برای بقا.!
نمیدانم در روزگاری که این پست را به ثبت میرسانم چه احوالاتی را می گذرانم
نمیدانم مردمان این کشور در چه حالی هستند
اما امید دارم که زندگی روزی روی خوش خود را نیز به ما نشان دهد
و باز هم به این بهار امید دارم
شاید با به آغاز رسیدن این بهار،بهار زندگی من نیز به آغاز برسد.!
آدمی به امید زنده است.! :)
دیگر چشمانم یاری نمی دهند
حتی آنقدر درد دارند که شاید نگذارند به خواب عمیقی فرو بروم
در هرحال خداوند را سپاس
و دعا برای تمامی روزهای باقی مانده از این دنیا
دعا برای تمام آدم های دنیا
و خواستار حال خوب برای شما!❤

به اندازه ی همین بغضی که در گلو گیر کرده است

اینم برای اینکه دوس ندارم وبم بره انتهای وب دوستان!

خدافظی نمیکنم خدافظی نکنید! فعلا :)

هم ,روز ,دوهفته ,های ,ی ,نمیدانم ,روز های ,از همیشه ,همان شب ,به آغاز ,که به

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها